تولدت مبارک سوگند عزیزم
بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز
از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم ،با یک شمع روشن
یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم
به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس
تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن
همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس
واسه تولد تو باید دنیا رو آورد
ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون برد
اینا یه یادگاری توی خاطره هاته
ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون
پر از بادکنک و شوق پر از آینه و شمعدون
سلام
چقدر سریع این یک سال گذشت و من و مامان باید آماده میشدیم برای دختر بابا و مامان سوگند عزیزمون جشن تولد بگیریم اونم یک جشن تولد خاص، آخه من و مامان قول و قرار گذاشته بودیم اولین جشن تولدت در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا(علیه السلام) برگزار بکنیم.
چند روز جلوتر بلیط سفر سفارش دادم و تاریخ ۱۳۹۵/۰۸/۰۵ ساعت ۱۰ صبح عازم سفر شدیم حدودا ساعت ۱۱:۳۰ بود که رسیدیم مشهد مقدس و سریع خودمون رسوندیم هتل و اتاق تحویل گرفتیم. بعد از صرف ناهار آماده شدیم بریم حرم پابوس امام رضا(علیه السلام)
« آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند
«هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرببلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
«آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
وارد حرم مطهر که شدم حال خیلی خوبی داشتم جای همه ی شما عزیزان در حرم مولا اقا امام رضا(ع) خالی ان شاء الله قسمت شما بشه به همراه عزیزان مشرف بشید. بعد از زیارت برگشتیم هتل و برنامه ریزی انجام دادیم و قرار شد فردا یعنی ۱۳۹۵/۰۸/۰۶ دقیقا راس همون ساعتی که سوگند خانم به دنیا اومده بود یعنی ساعت ۱۰:۱۷ جشن تولد بگیریم.
روز موعود رسید صبح زود صبحانه خوردیم و من رفتم کیک تولد خریدم که یک جشن تولد خاطره انگیز برپا کنیم اما متوجه شدیم سوگند خانم سرحال نیست و فقط میخوابه اینجوری شد که جشن تولد به تعویق افتاد.
سوگند خیلی کلافه بود و ساعت ۱۴ مامان به سختی سوگند آماده کرد که بریم برای ناهار اما متاسفانه حال سوگند بد شد و استفراغ کرد و مجبور شدیم سفارش بدیم ناهار بیارن داخل اتاق،چند ساعت بعد از صرف ناهار مامان متوجه شد سوگند جون تب داره.سریع آماده شدیم و سوگند بردیم بیمارستان کودکان دکتر شیخ حدودا یک ساعت زمان برد که نوبت ما شد. دکتر سوگند معاینه کرد و گفت ویروس جدید داروهارو گرفتیم و از بیمارستان زدیم بیرون هتل که رسیدیم خیلی خسته بودیم تا زمان شام استراحت کردیم و بعد از صرف شام آماده شدیم برای جشن تولد سوگند خانم خدارو شکر حال سوگند بهتر شده بود و ماهم یک جشن تولد خودمونی برگزار کردیم و تمام خستگی از تنمون دراومد.
تولدت مبارک