سوگند علیجانی

شب تولد تو        من از خودم بیخودم
کادو میارم برات    شهر رو بهم می‌ریزم
شب تولد تو            دوباره باز دوباره
کادو میارم برات     واست هزار تا لاله
شب تولد تو        ستاره بارون شعرم
لای یه مشت کاغذ    دارم از تو می‌نویسم

بهمن ماه سال ۱۳۹۳ بود که خوشحال برای آزمایش با همسرم رفتیم آزمایشگاه شهید موسوی که دکتر خانمم اونجا مطب داشت. بعد از نمونه‌گیری خون یک ساعت منتظر موندیم که جواب آماده شد اما جواب منفی بود با تعجب از مسئول آزمایشگاه پرسیدم ما خودمون دیروز تست گرفتیم مثبت بود چطوری الان منفی شده؟ در جواب گفت تست خون دقیق‌تر هست و خطا نداره من و همسرم با ناراحتی از آزمایشگاه بیرون اومدیم.

  به خیال اینکه جواب آزمایش منفی شده چند روز بعد با خیال راحت رفتیم خیابان فاطمی و حسابی برای سال نو خرید کردیم. اما…

اما یک هفته از جواب منفی آزمایش خون گذشته بود که علایم در همسرم بیشتر و بیشتر می‌شد اینجوری شد که با پزشک خانمم که از قبل یک سری آزمایش‌های بارداری انجام داده بودیم تماس گرفتیم. خانم دکتر پروین همتی واقعا دکتر با معلومات، خوش اخلاق و مهربان که امیدوارم هر کجا هستند سلامت و موفق باشند.

خانم دکتر همتی گفت جای نگرانی نیست و نوبت سونوگرافی داد با صحبت‌های خانم دکتر اضطرابمون کمتر شد اما بخاطر پیاده روی زیاد و خسته کننده که برای خرید عید رفته بودیم و برای اول بارداری مضر بود یک مقدار نگران بودیم.

فردای اون روز یعنی بیستم اسفند‌ ماه بود که نوبت سونوگرافی داشتیم و چون از قبل کاری برای من پیش اومده بود نتونستم همراه خانمم باشم و زحمتش افتاد گردن خواهرخانمم و این اولین و آخرین باری بود که خانمم بدون من می‌رفت مطب دکتر خوشبختانه باقی جلسات خودم همراهش بودم.

 من با تلفن با خانمم در تماس بودم تا اینکه خانمم ساعت ۱۱ تماس گرفت و بهترین خبر زندگیم داد خداروشکر بچه سالم و ضربان قلب منظمی داره خیلی خوشحال بودم اما ناراحت بودم از آزمایشگاه که چطور با بی مسئولیتی اون اشتباه بزرگ مرتکب شده بودند.

فقط خدارو شکر می‌کردم که تا اون لحظه مشکلی پیش نیومده بود و همه چیز ختم بخیر شده بود.

خانم دکتر مهربان یک سری قرص، دارو و ویتامین تجویز کرده بود که برای بارداری لازم و ضروری بودند.

منم سه تا کار انجام دادم اول اینکه سعی کردم محیط خونه کاملا با آرامش باشه دوم چندتا کتاب از کتابخانه فرهنگ‌سرای هنگام گرفتم تا اطلاعاتم درباره بارداری بیشتر بشه و سوم سعی کردم تا اونجایی که میشه غذا، میوه وسبزیجات تازه و دارای ویتامین‌های مفید برای خانمم تهیه کنم.

دکتر ۲۵ فروردین ۹۴ یک آزمایش مهم نوشته بود. 

(تست غربالگری)

تست غربالگری سه ماهه اول بارداری، یک تست ترکیبی شامل چند آزمایش مهم بود که سلامت بچه و همچنین احتمالا جنسیت جنین در این تست مشخص می‌شد.

هر چند فقط سلامتی بچه برای ما مهم بود اما از طرفی دوست داشتیم زودتر جنسیت بچه معلوم بشه تا اسمش انتخاب کنیم.

در تاریخ مشخص شده رفتیم برای سونوگرافی و غربالگری

 اول از همه آزمایش سونوگرافی انجام داده شد و زمانی که دکتر سونوگرافی گفت خداروشکر بچه سالم هست و رشد مناسبی داره خیلی خوشحال شدیم و زمانی که گفت احتمالا بچه دختره خوشحالی ما چند برابر شد و حس خیلی خوبی پیدا کردیم.

 بعد از سونوگرافی تست غربالگری انجام شد و ما به عشق انتخاب اسم برای بچه به سمت خونه حرکت کردیم و در مسیر فقط به فکر انتخاب اسم مناسب بودیم و اسم‌هایی که توی ذهنمون بود یکی یکی می‌گفتیم انقدر سرگرم انتخاب اسم بودیم که درچشم به هم زدن به مقصد رسیدیم.

 جواب آزمایش چند روز بعد آماده شده و بعد از تحویل گرفتن جواب آزمایش مستقیم به مطب خانم دکتر همتی رفتیم که خداروشکر همه چیز روبراه بود.

نوبت به انتخاب اسم برای نی‌نی شد بعد از چند روز صحبت کردن، برای یک اسم به تفاهم رسیدیم و اسم سوگند انتخاب کردیم سوگند به معنی قسم و ریشه فارسی دارد سوگند علیجانی

خوشبختانه خانم دکتر همتی از درمانگاه موسوی با اون آزمایشگاه کذایی نقل مکان کرد و رفت درمانگاه شهدای مسجدآل‌محمد(ص) که خیلی درمانگاه بهتری بود.

تیر ماه ۱۳۹۴ خانم دکتر دومین تست غربالگری نوشت، تست غربالگری انجام دادیم و خداروشکر مشکلی نبود.

 من و خانمم خیلی خوشحال بودیم اما روز و هفته و ماه خیلی دیر می‌گذشت. تست، آزمایش، سنوگرافی و غربالگری تمومی نداشت بی صبرانه منتظر به دنیا اومدن سوگند خانم بودیم.

 آخرین جلسه‌ای که به مطب خانم دکتر همتی رفتیم مهرماه نود و چهار بود به پیشنهاد خانم دکتر و نظر خودمون، تاریخ ۹۴/۰۸/۰۶ برای به دنیا اومدن سوگند خانم انتخاب کردیم.

روز ششم که مصادف بود با روز تولد خانمم و ماه آبان که مصادف بود ماه تولد خودم تاریخ خوبی بود.

روز موعود یعنی تاریخ ۹۴/۰۸/۰۶ فرا رسید اون روز حال خاصی داشتم  به خیلی چیزا فکر می‌کردم حس عجیبی داشتم. از طرفی حس خوب پدر شدن و از طرفی مسولیت سنگین تربیت و پرورش بچه که خیلی استرس به من وارد می‌کرد احساسی که انقدر شیرین هست که به تحمل همه مسئولیت و سختی هایش می‌ارزد.

 ساعت پنج صبح بیدار شدیم از قبل وسایل آماده کرده بودیم. مامان که از شب قبل اومده بود خونمون سحرخانم از زیر قرآن رد کرد و حرکت کردیم به سمت خونه مادر خانمم ساعت ۵:۳۰ مادر خانمم سوار کردیم و حرکت کردیم به سمت بیمارستان ساعت ۶ وارد بیمارستان شدیم من سریع رفتم نوبت گرفتم و منتظر شدم تا ساعت ۷ که پذیرش شروع به کار کرد و پذیرش شدیم.

 سحر خانم تا اتاق عمل همراهی کردم با اینکه خودم بغضم گرفته بود بازم دلداریش دادم زیاد نمی‌تونستم اونجا بمونم بخاطر همین خداحافظی گرفتم و دوتایی‌شون سپردم به خدا و رفتم بخش بستری و اتاق خصوصی سفارش دادم بعدم رفتم قسمت اداری بیمارستان و فیلمبرداری اتاق عمل سفارش دادم و برگشتم طبقه همکف قسمت داروخانه داروهای تجویز شده دکتر گرفتم.

دیگه کاری نداشتم باید فقط انتظار میکشیدم طول عرض سالن بالا پاین میرفتم و دعا می‌کردم یک مقدار اضطراب داشتم همینطور که رژه میرفتم نگاهم اوفتاد به مادر و مادر خانمم که تسبیح به دست در حال دعا بودند دلم گرم شد و از اضطرابم کم شد.

پرستار اسم پدرایی که فرزندشون به دنیا اومده بود صدا میزد و پدرها با خوشحالی به سمت پرستار میرفتند تا اینکه ساعت ۱۱ اسم منو صدا زد علیجانی و گفت: علیجانی برو بخش بستری و خانمت ببین وارد اتاق که شدم و خانمم دیدم اشک شوق توی چشمم حلقه زده بود اول حال خودش و بعد از بچه پرسیدم که با خوشحالی گفت دوتایمون خوبیم بچه قسمت ریکاوری بود همین زمان بود که پرستار اومد و به من گفت بیا بچه ببین رفتم قسمت ریکاوری و سوگند خانم دیدم حس خیلی خوبی بود.

محو تماشای سوگند بودم که پرستار گفت برو لباس برای بچه بیار لباس‌ها رو تحویل پرستار دادم و رفتم پیش خانمم دوتایی از سوگند صحبت میکردیم که مامان و مادرخانمم وارد اتاق شدن تبریک گفتند و از نوه‌شون پرسیدن همین لحظه بود که پرستار سوگندخانم آورد داخل اتاق و همه وجود ما لبریز از خوشحالی شد.

یک ساعت بعد پرستار با صدای بلند اعلام کرد پدرآ از بخش برن بیرون که من چون اتاق خصوصی گرفته بودم تونستم بمونم.

به زمان ملاقات یعنی ساعت چهار رسیدیم و بیمارستان خیلی شلوغ شد همه اومده بودند تا به پدرها قدم نو رسیده را تبریک بگویند. برای ما نیز به همین شکل بود از فامیل و همکاران خانمم زحمت کشیدن و برای ملاقات اومدن و ازشون تشکر میکنم که باعث خوشحالی ما شدند. اتاق خیلی شلوغ شده بود و همه خوشحال بودیم. زمان خیلی سریع گذشت و وقت ملاقات تموم شد من هم بیشتر از این نمی‌تونستم بیمارستان بمونم برای همین از سحر خانم و سوگند خانم خدا حافظی کردم و اومدم خونه.

تا صبح نتونستم خوب بخوابم صبح زود رفتم بیمارستان اول رفتم پیش خانمم و بعد رفتم کار ترخیص انجام دادم و در ساعت ۱۱ همراه خانمم و سوگندخانم راهی خونه خودمون شدیم خونه که رسیدیم مهمون‌ها اومده بودند و همه چیز آماده بود و من خیلی خوشحال از اینکه پدر شدم.

 

۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *